سیاهی شب که گویند ان تو هستی
بغض همراه باران ان تو هستی
تو بودی که برایم در شبهای تار خاطره میساختی
در کافه رویال در قهوه من ته نشین میشدی
من از دیار غربت اصلا تو اوج حیرت
تو بهت تردید و جدایی تو به من امید دادی
هنوز در ذهنم از تو رویا میسازم
من دلم اشفته بازاره
قیمت عشق چند اونو با جون و دل میخرم
تویی که میگی حکم دل دیوونه چیه
تو سینما مترو پل سکانس پایانی چیه
تو تیر اندازی و اتیش بازی
از تو میمونه فقط یه مشت نامه کاغذی
تو می میری و من دیگه تو این دنیا نیستم
هر شب تو کابوس تنهایی تو را خواب می بینم
باغ گیلاس...برچسب : نویسنده : kaveparsaa بازدید : 19