و من جا پا های روی برف را
بیا دور از هم اعتراف کنیم
تو عاشق نبودی و من صرفا یک شاعر بودم
شب ها که بیهوده از این کوچه میگذرم
میدانی که خانه من در این حوالی نیست
ظهر ها بی وقفه در کافه ها به انتظار می نشیم
عصرها در ایستگاه
کاش یک نفر به شانه ام بزند که هی
کسی که با پای دلش گرفته با قطار بر نمیگردد
و چقدر خوب است ان یک نفر تو باشی
روزبه معین
باغ گیلاس...برچسب : نویسنده : kaveparsaa بازدید : 31