پاییز شد و برگ های زرد ریختند
خزان / پر ازاواز تو
تو در کنارم نیستی حتی در خیالم
از مغازه ای رد میشوم به عروسکی خیره مانده ام
انگار تو را به جای ان عروسک می بینم
سرد است و بی وقفه برف خیابان ها را سپید کرده
من همچنان با کفش هایی کهنه کلاهی مشکی به راهم ادامه میدهم
میرسم به یک ساعت فروشی به ساعت فروشی خیره شده ام
کاش زمان همینجا.. همین ساعت متوقف میشد
کاش به جلو نمی رفت
کاش لحظه های با هم بودن خاطره نمیشد
روزی اگر از هم دل بریدیم
تو مرا فراموش کن و من با چشم هایی خیس و گریان
به انتظار تو مینشینم شاید به اغوشم بازگردی
برچسب : نویسنده : kaveparsaa بازدید : 17