پرواز پرنده ای به ناکجا در روی عرشه
و ستاره در نگاهت میدرخشه
دلم/ پر از ارزوهای محال سرشار از طعم شیرین خیال
شوق دیدار تو در چشم هایم شوکران را نوشیدم و مست چشم هایت شدم
من تنها و غرق در گستره رویا تو در جایی دیگر و ساحلی ارام
نمیدانم چه روزی است ساعت چند است
کاش راز دلم را نمیدانستی کاش وارد این بازی عشق و جنون نمیشدی
نمیدانم تقدیر مرا به کجای دنیا کشانده نمیدانم
چقد تلخ و پوچه لحظه هایی که در کنارتو نیستم
پوچ و تنها غمگین و رها
زندانی در قلعه ترس محکوم به دوست داشتن دلی
که دیوانه اش منم
برچسب : نویسنده : kaveparsaa بازدید : 32