شعر: پل تردید

ساخت وبلاگ
در خیال سراب دنیا     کنار این همه صخره و دریا

تو ماندی کنار پل تردید    تنها مانده ام با غروب خورشید

روز گارم رو به سیاهی است   خشم و هیاهوی این دل بیهوده نیست

کتاب من شبیه فلسفه کافکاست    دنیای ما گاهی شبیه پرده سینماست

از تردید و تقاطع و اواز قویی که    میداند چندی بعد می میرد

فروشنده ای که میداند جایزه اسکار    برای بعضی ها خریدار ندارد

چه زیبا گفت این کارگردان         یه پایان تلخ و تلخی بی پایان

فروشنده ای که میداند جایزه اسکار     برای بعضی ها خریدار ندارد

عشق ما مثل یکی از دو نفر نبود

دوستی ما سخت و گاهی با تردید    مثل سام و نرگس نبود

سخته سکانسی ببینی که خودت     بازیگر نقش اولی

تو محکوم به حبس    در قلب خسته ام شدی

تو در بهار نگاهم       افسرده و مجنون شدی

گاهی مثل رخ دیوانه     در این دنیا سرگردان بودی

چقدر سخته من حوا باشم    و تو ادم نباشی

+ نوشته شده توسط کاوه پارسا در سه شنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 20:56 |
باغ گیلاس...
ما را در سایت باغ گیلاس دنبال می کنید

برچسب : تردید, نویسنده : kaveparsaa بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 22:07